...
من فدای یاس های پر پر شده سجاده ات...
نبینم ناراحتی ات را...
من فدای قنوتت...
.
اشک؟
من فدای اشک هایت....
نبینمشان دیگر...
.
من به فدای مهربانی ات....
می خواهی بروم؟
می روم...
از همین حالا میروم...
.
دارم به یاد میارم که تا یازده سالگی چطور زندگی می کردم
بی تو...
من فدای گرمی دست هایت....
[ یکشنبه 91/5/8 ] [ 11:19 عصر ] [ ... ]
[ نظر
]